آرزوهاي كهن
سال نو شد مانده ام با آرزوهای کهن
گوييا افتادم از چشم بهار خويشتن
دشت و صحرا را ببين در خشکسالی مانده اند
دست من خالی شد از بوی صفای نسترن
سرد سردم شد هوا طبل زمستان می زند
غنچه خاموش است و لب بست از شکوفايی چمن
چون درختان در مسير بادها قد می کشم
مانده زخم زوزه های بادها بر دوش من
ای پرستو بازگرد! اينجا بهاری نيست، نيست
در هوای ماست جاری بوی پرواز زغن
ياد باد آن روزگاران بهاری –ياد باد–
چون درختان من لباس تازه می کردم به تن
نظرات شما عزیزان: